تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra

 

داریم 10 نفری بازی شبکه ای میکنیم اومده میگه جدی حال میده ؟ میگم

پــ نــ پـــ اسکولیم! عذاب داره اما میخوایم تهذیب نفس کنیم !

 



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

يه مارمـــولك ديــــدم
چنــد دقيقه نیگاش كردم تا يه جا ثابت بمـــونه
بعد كلـــى التماسش كردم و جون دوس دخترشو قسم دادم و ...
كه لامصـــب همونجا بمونه تا مـــن برم پيف پاف بخـــرم بيام
دمـــش گرم وقتى برگــشتم هـــمونجا بود
غيرت داره رو نامـوســش



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

به خانووووم دوس دخــدر زنگ زدم و داشـــتم باهاش حرف میزدم،
اونم داشت با هندزفیری باهـام حرف میزد که اگه کســـی اومد تو اتاقش
وانمود کنه داره آهنــگ گوش میده.
بعد مامانش صداشو شنید که داره حرف میزنه
و یهههههو اومد تو و گوشیشو گرفت.!!!!!
منم به جای اینکه قطع کنم شروع کردم " تهی" خونـــدم
که یـنـــی داشت آهنـگ گوش میــداد
"من و این این این منو منو این منو این اینهو در و تخته ایم نمیخوایم به هیشکی سر نخ بدیم"
مامانش یکاره برگش گف :" سرنخو دادی مگه دستم بت نرسه "
مام اومدیم جمش کنیم به مکالمه با مادرش ادمه دادیـــمو
هیچــــی دیگه الکـــی الکـــی یه خواستگاری افتاد تو پاچمون
حالا موندم بـــرم خواستگاری یا بی خیال دخدره شم



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

خير سرم داشتم با خانوادم فيلم نگا ميكردم يارو داشت بد نگا ميكرد
گفتم مث پدرسگا نگا ميكنه
بعد گفتم مث بابا نگا ميكنه
من
بابام
اهل خانه



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

راننده تاکسی گفت :
من کارمو خیلی دوست دارم ، من صاحب این ماشینم ، من تجارت خودمو دارم ، من رئیس خودمم ، هیچکسم بهم نمیگه چیکار باید بکنی !
منم سريع بهش کفتم :
اقا برو دست راست!!!



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

یه روز همسایمون اومد دم خونمون. یه پیغامی داد که باید به مامانم میرسوندم. بعد که خواست بره بهش گفتم ببخشید مزاحمتون شدم.
من
همسایمون
کل ساختمون



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

عاغا ما یه رفیق داریم بچه شهرستانه یه روز رفتیم دیدیم داره گریه میکنه مام شوکه چی شده عباس اتفاقی افتاده؟؟
عباس:همش تقصیر شماس شما منو بدبخت کردید
ما:چرا ؟مثل ادم حرف بزن ببینیم چی شده
عباس:رفتم خواستگاری جواب رد دادن
ما:همین !خاک تو سرت!!!حالا چرا؟
عباس:گفتن مرد باید سبیل داشته باشه تو مرد نیستی(قابل توجه که ما قبلا سبیل عاغا رو زده بودیم)
ما هم که بامعرفت رفتیم یه سبیل مصنوعی گرفتیم چسب پیدا نکردیم با گریس چسبوندیم خلاصه بعد دو هفته رفت دختر رو گرفت اما حالا ما موندیم چه جوری این سیبیلَ رو بکَنیم فکر کنم چسبیده به ریشه اصلی طبیعی شده
ذهن خلاق داریم؟؟!!



تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra

اعتراف میکنم بچه که بودم پیرهن رنگ روشن می پوشیدم


میرفتم مسجد زنجیر میزدم فرداش تو مدرسه ب دوستام میگفتم پیرهن

من سیاه تره من از تو بیشتر زنجیر زدم...



تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra

 با دوستم رفتیم رستوران سنتی، گارسونه همرای غذا یه ظرف ترشی

سیر واسمون آورده.


دوستم با تعجب پرسید سیره؟!!!


گارسونه گفت په نه په گشنه هست داره تمارض میکنه تا شما راحت

غذاتونو بخورید، هی تعارفش نکنید...



تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra


دم در هیات واستاده بودیم ملت هم جمع شده بودن غذا نظری بگیرن بعد

 

رفیقم از تو هیات اومده بهم میگه اینا واستادن غذا بگیرن؟؟یوهو ی زنه از

 

اینا ک100تا جوونو حریفن از وسط جمعیت گفت پ ن پ تظاهراته !!!!!! 


ملتم زدن زیر خنده, زنه هم با خنده گفت والاااب خدا!!!


یعنی رفیقم بدبخت سرخ ک هیچی سیاه شد تاحالا تو جمعیت پ ن پ

 

نخورده بود...خودکشئ نکنه خوبه:-))))))))))))



تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra

 نون خریدم دارم میرم اتاقم دوستم رسیده میگه داری میری اتاق میگم پ

ن پ نونا حوصلشون سر رفته آوردم دور بزنمشون حالا هم دارم میبرم

شهر بازی؛


آخه دوسته من دارم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


گیج میزنه!!!!!!!!!!!!!!!!!



تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra

 مامور سرشماری: برای روشنایی منزلتان از نیروی برق استفاده میکنید؟


من: «پ نه پ»، دوتا مشعلدار استخدام کردیم، شبا میان خونمون رو

روشنایی میبخشن



تاريخ : برچسب:په نه په, | | نویسنده : zahra

 رفتم اموزشگاه رانندگی تو کلاسش نشستم دختره برگشته بهم میگ

ه توام اومدی رانندگی یاد بگیری گفتم پ ن پ اومدم اموزش هول دادن

ماشین در مواقع اضطراری یاد بگیرم



صفحه قبل 1 ... 4 5 6 7 8 ... 9 صفحه بعد
  • اوکسیژن
  • ریاح