تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

 اصلا همون موقع که معلم اول ابتداییمون اومد گفت :
دستگاه فتوکپی خرابه برگه از دفترتون بکنید ...
باید قید این سیستم آموزشی رو میزدم و میرفتم خارج



تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

"یه حرفـــ دوســتــانــه"
آقای محترم به عشقت از سر مهربونی نگوووو تــــــوله ســــــگ
خانم محترم به عشقت از سر مهربونی نگوووو کـــــره خـــر..
توله سگ یه روز بزرگ میشه و پاچه تو میگیره..
کره خرم یه روز بزرگ میشه و جفتک میندازه...



تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

آقــــا
ما بخیـه ، شما چفـیه
ما شب تـار ، شما صبح امـید
ما ورزش از نگـاه دو ، شما برنامه نـود
ما فـــ ، شما فرحـزاد
ما بتمـرگ ، شما بفـرمایید
ما هی آره ، شما هی نــه
ما شورش قبیـله ای ، شما گفتـگوی تمـدن ها
ما لکنـت زبون ، شما سخنـگوی دولـت
ما پـــــوچ ، شما گُــــــــل
ما بنـال بینیم بــا ، شما خواهـش میکنم بفـرمایید
ما چی کوفـت می کنی ، شما چی میـل داری عزیـــزم
ما مخمون تــاب داره ، شما حیاط ویلــاتون
ما افتــاده ، شما پــاس کرده
ما علوم اول راهــنمایی ، شما فیـزیک انتــگرال
ما کتـه ، شما بیـف اسـتروگـانـف
ما سوختگی درجـه 3 ، شما برنـزه ی شـکلاتی
ما آب حـوض ، شما شـیر موز
ما مـتر ، شما سال نــوری
ما X=2 ، شما E=mc2
ما میریم اغـذیه ، شما برید پدیـده
ما فِلـاپـی ، شما فِلـش ممــوری
ما ms Doc ، شما Windows 7 :)



تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

مامان با بابام چند شب پیش با هم دعواشون شد ،
مامانم قهر کرد رفت خونه مامانش اینا
بابام گفت به جهنم خودم به تنهایی زندگی میکنم
بعد از چند شب که کلی ظرف نشسته تو کابینت جمع شد
دستا رو زد بالا ظرفا رو بشوره دیدم زیر لب داره غر میزنه
و میگه اینم شد زن ببین این قابلمه ها چقدر جرم گرفته سیاه شده
صدام زد اهای پسر بیا ببین انقدر ساییدم این قابلمه ببین چه برقی میزنه
کیف کن برو برا مامانت تعریف کن
رفتم نگاه
کردم دیدم همه قابلمه های تفلون مامانم
رو با سیم ظرف شویی به قدری ساییده که سفید شده ....
... فقط اب دهنم رو قورت دادم
و اماده شروع نبردی به عظمت جنگ جهانی دوم شدم =))



تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

: یه دوس دختر نداریم
آســــــم داشته باشه
بعد اسپریشو قایم کنیم نفس تنگی بگیره
بهش تنفس مصنوعی بدیم
فداکاری کنیم



تاريخ : برچسب:جوک دوستانه, | | نویسنده : zahra

 عاغا چن وقت پیــــش صب خواب بودم دیدم گوشیم زنگ میخوره!گوشی رو جواب دادم دیدم رفیقمه میگه:
الو ؟ بابا؟ تومدرسه دعوام شده ، مدیرمون میخواد باهات حرف بزنه!
خلاصه مدریشون گوشی رو برداشت منم صدامو کلفت کردم و جواب دادم. گفت که نصیحتش کن که بچسبه به درسش و اینا...
دیگه به رگ غیرتم بر خورد فردائیش باهاش قرار گذاشتم و حرف زدیم!
میترسم همینجوری پیـــش بره جو گیر بشم خرج تحصیلشم بدم :|



تاريخ : برچسب:, | | نویسنده : zahra

 در برابر مشكلات بايستيد..

اگه حل نشد بشينيد


اگه حل نشد دراز بكشيد و فيلمتونو تماشا كنيد


اگه حل نشد محل سگ بهش نذاريد ،.


حتما حل ميشه. . :)


امتحان كردم كه ميگما..



صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد
  • اوکسیژن
  • ریاح