میگفتند:
سختی ها نمک زندگــــــی است
امّا چرا کسی نفهمید
"نمــــــک" برای من که خاطراتم زخمی است
شور نیست
مزه "درد" میدهد
بدترین چیز اینه كه محبت مادروووووووووو با هان و چیه و.... جواب بدیم
بعد زنگ یه غریبه كه فقط هوسه با جااانم جواب بدیم.!
خدایا ایستاده مردن را نصیبم کن که از نشسته زیستن در ذلت خسته ام...
تاوان حرفهايي كه نميزنم موهاي سفيدي است لابه لاي موهايم
ﺑـــﻪ ﺑﻌﻀــﯽﻫـــﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ
ﺑﻬــــــــﺎ ﻣﯿـــﺪﯼ ﮐـﻪ ﯾـﻪ ﺭﻭﺯ
ﺧــﻮﺩﺗــﻢ ﺩﯾﮕـﻪ
ﻧﻤﯿﺘـــــﻮﻧـﯽ ﺑﺨــــﺮﯾـــﺶ!!..
اگرچه افسون مار خوب بدانی ولی دست به مار مزن تا تو را نگزد و نمیری
روزگار میخندی ؟
کمی حرمت نگه دار ...
مگر نمیبینی سیاهپوش آرزوهایم هستم !
خدایا......................
مرا ببخش
به خاطر درهایی که زدم
اما خانه تو نبود...........
قدیما ..... تا کسی مجبور نبود دروغ نمیگفت !
الان تا کسی مجبود نباشه راست نمیگه ...........
برای فرزندت از بین تمام اسباب بازی ها یک بادکنک بخر …
بازی با بادکنک خیلی چیزارو به بچه یاد میده :
بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک تا بتونه بالاتر بره !
بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه !
مهمتر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که راه نفس کشیدنش رو ببنده ، چون ممکنه برای همیشه از دستش بده …
به زندگیم پوزخند نزن!
روزی کسی را داشتم که با تمام وجود صدایم میکرد...عشقم...
بخشیدن کسی آسان است، اما اینکه بتوان دوباره به او اعتماد کرد،
داستان کاملا متفاوتی است.
دم از بازی حکم میزنی ! دم از حکم دل میزنی ! پس به زبان قمار برایت
می گویم :
قمار زندگی را به کسی باختم که تک دل را با خشت برید ! جریمه اش
یک عمر حسرت شد ! باخت زیبایی بود ! یاد گرفتم که به دل, دل نبندم ,
یاد گرفتم از روی دل حکم نکنم , دل را باید بر زد جایش سنگ ریخت که با
خشت تک بری نکنند...!
شادی را هدیه میکنم حتی به کسانی که قلبم را سخت خراشیدند
همیشه سخت ترین نمایش به بهترین بازیگر تعلق دارد،شاکی سختی
های دنیا نباش،شاید تو بهترین بازیگر خدایی…
ساده ک باشی زود حل میشوی میروند سراغ مسئله ی بعدی...
نکند فکر کنی در دل من یادتونیست....گوش کن"نبض دلم"زمزمه اش باتو
یکیست.
وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :
نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !
سلامتي اون كسي كه تو تاكسي ديد بغليش پول نداره
به راننده گفت :
پول خورد ندارم ، مال همه رو حساب كن ...
زاهدانه ترین حرفی که شنیده ام :
در عشق حقیقی ، روح است که تن را در آغوش میگیرد !
صبرکن...برگرد
چمدان هایمان اشتباه شده است...!!!!
قلبم را به جای خاطراتت بردی....
ایـن شــعـرهــا
بـــرونــد بــه جــهنّـم
مـن فـقــط
دیــوانـه آن لحــظـه ام . .
که قــــلـبت . .
زیـــر ســرم
دسـت و پـــا مـیـزنـد . .
ﺍﺯ ﮔﻮﺵ ﺩﺍﺩﻥ ﺑﻪ ﺳﺨﻨﺎﻥ ﺩﺷﻤﻨﺎﻧﺘﺎﻥ ﻏﺎﻓﻞ ﻧﺒﺎﺷﯿﺪ
ﺁﻧﻬﺎ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺕ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﯿﺎﻥ ﻣﯿﮑﻨﻨﺪ !
ﺷﮑﺴﭙﯿﺮ
شـب و روز دعـا مـی کـنـم تـا مـن زنـده ام عـلـم اونـقـدر پـیـشـرفـت
نـکـنـه..
کـه »تــــــو« بـتـونـی از تـو عـکـسـا و فـیـلـمـهـا بـــِــــری..
باید یکی رو تو زندگیمون داشته باشیم
که فاصله ی "دلم برات تنگ شده "
"دارم میام دنبالت"
بيشتر از چند ساعت نباشه... !!!
لحظه ی قشنگیه :
وقتی که اعصابت خورده
ولی عشقت میاد دستت رو آروم می گیره
... و فشارش می ده، میبوسه….
و تو اینقدر آروم می شی
که اگه صد سال بقیه می نشستند
و باهات حرف می زدن آرامش نمی گرفتی… !!!
می دونی تیزترین و برّنده ترین چیزی که تو دنیاست چیه؟؟؟
خاطره ای که می خوای فراموش کنی و با هر نفس بیشتر یادت میاد...
شب قراریست که ستارهها برای بوسیدن ماه میگذارند
.
.
.
و چه زیباست شرم زمین که خودش را به خواب می زند/////
اومدم ازت معذرت خواهی کنم . میدونم خیلی تعجب کردی که واسه چی
؟ بعد وقتی میگم نمیفهمی ناراحت میشی .
آخه الان مگه ساعت ۳ نصفه شب نیست . خب واسه اینکه نصفه شب
بیدارت کردم اومدم ازت عذرخواهی کنم . میشه منو ببخشی!
یادش بخیر سکه میذاشتیم زیر کاغذ با مداد روشو رنگ میکردیم جاش
میموند رو کاغذ کلی ذوق میکردیم. . .
کیا یادشونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مادرم ....
قدمهایت را بر روی چشمانم بگذار
تا چشمانم بهشت را نظاره کنند...
به سلامتی تموم مامانهای دنیا
در کوهپایه عشق دست کسی را مگیر وقتی میدانی ک در قله او را رها
خواهی کرد...
خدایا من اگر بد کنم تورا بنده دیگر بسیار است تو اگر با من مدارا نکنی
مرا خدایی دیگر کجاست؟؟؟؟
مهمان ...
خاطره های ِ تو ...
نا خوانده ...
مثل ِ مهمان های ِ مراسم ِ مرگ هستند ...
که انگار تا ابد می خواستند بمانند و تسلیت بدهند ... ،
نمی روند که نمی روند که نمی روند ... ،
خاطره های ِ تو ...
اصلن حبیب ِ خدا نیستند ...
دوس دارم تو این سن باشم و به زمان زنگ انشای دوران مدرسم برگردم
و هرچی دل تنگم میخواد بگم الان که حرف زیاد دارم....
نفهمی دردیست که فرد را نمی کشد. اما اطرافیان را دق مرگ میکند.
خیره خیره نگاهم نکن…
چشمهایم دیگرسگ ندارد که آب دهانه هارت را برایش راه بیاندازی! گرگی
درونش خفته است.حواست باشد!
این حرف خودم به یه بنده خدایی که شاید گاهگداری به اینجا یه سری میزنه
حواست باشه
یه زمانى آرزومون. اين بود زودتر بريم كلاس پنجم به جاى مداد با خودكار
بنويسيم....
چقدر زود بزرگ شدیم
قـــدیـــمــــا.. . . .
اون زمان ها که شامپوی موجود خمره ای زرد بود،اگه یه وقت صورتیش
که رایحه ی سیب داشت گیرمون می اومد ذوق مرگ میشدیم..سُس
مایونز کالای لوکسی بود؛ پُفک نمکی و ویفِر شُکلاتی آخرتِ خوراکی ها
بود.. صفهای طولانی برای 20 لیتر نفت.. بگو مگو سر کپسول گاز که با
کامیون تو محل ها توزیع میشد.. جهیزیه ی نوعروس که خانواده اش رو
به زحمت می انداخت..پوشیدن کفش آدیداس رویا بود....
همه ی اینها بود؛ موشک و بمب و شهید و ... هم بود.... اما کسی از
قحطی حرف نمی زد...
و امـــا امـــــــــروز... . . .
توی فروشگاه ها فقط شامپو و کفش های خارجی دیده میشه..از انواع
تنقلاتم که دیگه هیچ.. از موبایل و تبلت و دارو های چاقی ولاغری و
صندلی های ماساژور گرفته تا بستنی با روکش طلا و رینگ اسپرت و ...
فراوونه..
با این همه تجملات تو ماشین هامون نشستیمو از شنیدن کلمه ی
قحطی به لرزه می افتیم ،به سمت بازار ها هجوم میبریم که نکنه
تیشرت فِلان مارک گیرمون نیا و ..
متاسفانه اِشتهایمان برای مصرف،تجمل،پُز دادن و له کردن دیگران
سیری ناپذیر شده است..!
ورشکسته شدن انتشاراتی ها،بی سوادی برخی دانشجو ها،خلوت
بودن کتابخانه ها و.. برایمان مهم نیست اما از گران شدن اُدکلن مورد
علاقه ی خود سخت ناراحتیم..
قحطی امــــروز... قحطی انسانیت است... قحطی اخلاق... قحطی
همدردی... قحطی مهربونی...
که ما در این روزگار آن را به وضوح لمس می کنیم.
در یک جای دور پیرمردی نارنجی پوش با عجله وارد بیمارستان شد و
کودکی را روی دست داشت.. به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این
بچه برسید..
پرستار گفت:این بچه احتیاج به عمل دارد.. هزینه ی عمل را باید بپردازید..
مرد گفت:اما من پولی ندارم.. یه ماشین با این بچه تصادف کرد و فرار
کرد.. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.. شما عملش کنید ؛من پول
عمل رو تا شب براتون میاورم..
دکتری که باید عمل رو انجام میداد بدون اینکه به اون کودک نگاهی بیندازد
گفت:این قانونه بیمارستانه ؛ هزینه ی عمل از قبل باید پرداخت شود...
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به
دیـــــروزش می اندیشید...
.: Weblog Themes By Pichak :.