پشت سرم حرف بود…
حدیث شد…
می ترسم آیه شود !
سوره اش کنند به جعل !
بعد تکفیرم کنند این جماعت نا اهل
می گویند عشق آنست که به او نرسی
و من می دانم چرا …!
زیرا در روزگار من،
کسی نیست که زنانه عاشق شود
و مردانه بایستد…
هفته پیش خونه یکی از دوستام روضه بود،آخرای روضه بود ک داشتیم
خرما و حلوا پخش میکردیم دوستم ظرفه حلوا رو جلو ی خانمی گرفت
بیچاره خانمه هول شد برگشت ب دوستم گفت:
ایشالله حلوا عروسیتو بخوریم:))
آقا من و داری هرکاری کردم ک نخندم یهو...
پووووووف ترکیدم از خنده:)))خخخخخخخخخ
يعني دردناك ترين قسمت اونجاست كه شب به مخاطب خاص در حال
اس ام اس بازي واسه خودشيريني بگي عزيزم اگه خوابت مياد برو بخواب
بعد اونم بدون رودروايسي بگه باشه شب بخير!!!!
خب يكم جنبه داشته باشين ديگه
آقا امروز هوای شهرمون خیلی خوب بود. از ترافیک و شلوغی و دعوا و
درگیری تو خیابونا هم خبری نبود. راننده تاکسیا هم خیلی خوب رانندگی
میکردن. تازه دوتا کارت شارژ خریدم که یکیش دوتومنی بود یارو دومن
حساب کرد. یکی دیگشم پنج تومنی بود که یارو پنج تومن حساب کرد.
پسرعموم هم یه پرواز داشت که به موقع پرید!
خو یعنی چی آخه؟! مسولین خواهشا رسیدگی کنن!
امــروز مــامــی بــرای نهــار مــرغ ســالــم گــذاشــته بـود تــو فــر
بعــد بــرا اینــکه خــلاقـیـتــش رو بــه رخ بـکــشــه یــه چنــدتــایــی
گنــجــیشـک هــم گــذاشتــه بــود کنــارش کــه هــم زمــان پخــته شــه!!!!
هــه
یــه گـنـجــشــک هــم گــذاشــته بـود تــو شیــکم مــرغــه کــه همچـــی
نایس شــه
حلاصه اینــکه نـشـســتیم ســر سـفــره
غــذا رو آوردن
مــا هــم مشـغول شــدیم
خواهـــر کوچولــوم قاشــق رو زد تــو سینــه مــرغـه یوهــویی کنــجشـکه
تــوی شیـکــم مــرغه پــرید بیــرون
چنــان جیــــــــــــــــــــغی زد کـه یه زمــین لــرزه اوووف ریشـــری اومــدا
بهــش میـگم چــته ؟
میگــه نیـگاکــن ایــن ملغه بدبخت جـوجــه داشــته تو شیکمش
بـد موقــع سـرشــو بلــیدن جـوجــش تــو شیکـــمش مُــــــــرده
(((جهــت اطلاع دوســـتان مـــــــــرغ تخــم گــذاره )))
هیچـــــی دیـگـــه از ظـهــر دارم تیــکه هــای سفـــره رو کــه گــاز زده
بــودم از لای دنــدونــام در میـــارم :)
چند روز پیش ، صبح میخواستم برم سرکار دیدم داداشم به طرز
وحشتناکی داره خر خر میکنه ازش فیلم گرفتم گذاشتم تو فیس بوک بیا و
ببین چه غوغایی به پا کرده 1000 تا بازدید کننده داشته و همه از دم
کامنت گذاشتن یعنی خودش صدای خر خر ش رو بشنوه و فیلمش رو
ببینه کله منو کنده . از ترسم برش داشتم از فیس بوک
خواهرم من آخـــــــــــه
شهرداریِ تهران برای چندمین بار از فیسبوکیها درخواست کرد ...
در قسمت محل سکونت پروفایلشون ، دیگه ننویسن نیاوران…!!!
بخدا نیاوران دیگه جا نداره …!!!
نفهمی دردیست که فرد را نمی کشد. اما اطرافیان را دق مرگ میکند.
تا حالا این اتفاق واست پیش اومده؟
یه آشغال رو یه ساعت دستت بگیری و بچرخونی تو سطح شهر دنبال
سطل آشغال ولی پیدا نمیشه بعدش قاطی میکنی میندازی گوشه
خیابون!دو متر که میری جلوتر چندتا سطل آشغال میبینی!
مدرسه که میرفتیم، همه میگفتن دیپلم بگیر زندگیت روبراه میشه
دیپلم گرفتیم ،گفتن الان دیپلم به درد نمی خوره که! برو لیسانس بگیر
4سال شهریه دانشگا آزاد دادیم ،لیسانس گرفتیم، گفتن برو خدمت، بیا تا
زنت بدیم ...
رفتیم خدمت ، تموم که شد ،برگشتیم دیدیم دلار شده 4000 تومن!
یه سوال برام بی جواب موند!
جنس ضعیف الان ماییم یا خانوما ؟
فلسفه نباف شاعر..
چه ممکن…چه محال…چه اجبار…چه اختیار…چه هرکوفته دیگری…او رفته
است دیگر!
خیره خیره نگاهم نکن…
چشمهایم دیگرسگ ندارد که آب دهانه هارت را برایش راه بیاندازی! گرگی
درونش خفته است.حواست باشد!
این حرف خودم به یه بنده خدایی که شاید گاهگداری به اینجا یه سری میزنه
حواست باشه
یه زمانى آرزومون. اين بود زودتر بريم كلاس پنجم به جاى مداد با خودكار
بنويسيم....
چقدر زود بزرگ شدیم
قـــدیـــمــــا.. . . .
اون زمان ها که شامپوی موجود خمره ای زرد بود،اگه یه وقت صورتیش
که رایحه ی سیب داشت گیرمون می اومد ذوق مرگ میشدیم..سُس
مایونز کالای لوکسی بود؛ پُفک نمکی و ویفِر شُکلاتی آخرتِ خوراکی ها
بود.. صفهای طولانی برای 20 لیتر نفت.. بگو مگو سر کپسول گاز که با
کامیون تو محل ها توزیع میشد.. جهیزیه ی نوعروس که خانواده اش رو
به زحمت می انداخت..پوشیدن کفش آدیداس رویا بود....
همه ی اینها بود؛ موشک و بمب و شهید و ... هم بود.... اما کسی از
قحطی حرف نمی زد...
و امـــا امـــــــــروز... . . .
توی فروشگاه ها فقط شامپو و کفش های خارجی دیده میشه..از انواع
تنقلاتم که دیگه هیچ.. از موبایل و تبلت و دارو های چاقی ولاغری و
صندلی های ماساژور گرفته تا بستنی با روکش طلا و رینگ اسپرت و ...
فراوونه..
با این همه تجملات تو ماشین هامون نشستیمو از شنیدن کلمه ی
قحطی به لرزه می افتیم ،به سمت بازار ها هجوم میبریم که نکنه
تیشرت فِلان مارک گیرمون نیا و ..
متاسفانه اِشتهایمان برای مصرف،تجمل،پُز دادن و له کردن دیگران
سیری ناپذیر شده است..!
ورشکسته شدن انتشاراتی ها،بی سوادی برخی دانشجو ها،خلوت
بودن کتابخانه ها و.. برایمان مهم نیست اما از گران شدن اُدکلن مورد
علاقه ی خود سخت ناراحتیم..
قحطی امــــروز... قحطی انسانیت است... قحطی اخلاق... قحطی
همدردی... قحطی مهربونی...
که ما در این روزگار آن را به وضوح لمس می کنیم.
عاغا ما یه خاهر دهه هشتادی داریم که خدا نصیب هیچ بدبختی نکنه این
فاجعه رو!از اون پنج ساله هاشه!
یه روز سر ناهار برگشت زیر گوشم آروم گفت:دوستت دارم!بعدشم یه
چشمک زد!!!منو میگی!!کم کم داشت صورتم به حالت خندان درمیومد که
با یه پوزخند گفت: حالا ذوق نکن گولت زدم!!!عوض اون روزی که تو گولم
زدی!بعدشم یه نفس راحت کشید انگار بار سنگینی رو از دوشش
برداشتن بقیه ناهارشو خورد!
من
دهه هشتادی ها
در یک جای دور پیرمردی نارنجی پوش با عجله وارد بیمارستان شد و
کودکی را روی دست داشت.. به پرستار گفت:خواهش می کنم به داد این
بچه برسید..
پرستار گفت:این بچه احتیاج به عمل دارد.. هزینه ی عمل را باید بپردازید..
مرد گفت:اما من پولی ندارم.. یه ماشین با این بچه تصادف کرد و فرار
کرد.. پدر و مادر این بچه رو هم نمی شناسم.. شما عملش کنید ؛من پول
عمل رو تا شب براتون میاورم..
دکتری که باید عمل رو انجام میداد بدون اینکه به اون کودک نگاهی بیندازد
گفت:این قانونه بیمارستانه ؛ هزینه ی عمل از قبل باید پرداخت شود...
صبح روز بعد همان دکتر سر مزار دختر کوچکش ماتش برده بود و به
دیـــــروزش می اندیشید...
دوستـــم زنگ زده منم حـــموم بودم! مـــامـــانم میـــاد بالا صداشـــو
میشنــــوه بر میداره!
مــــامــــان: سلام پــویان جان! خـــوبی گل پسر؟؟
مامان خــوبه؟؟ سلام برســـون! امیـــــر؟؟ نه! به مـــن چیزی نگفتــــه با
نیمـــا و شهــاب و ... رفتن شمـــال (آخـــه الان؟ ) گفتش به توام چیزی
نگیـــم ولی گـــوشیشو جا گذاشته ســـربه هوا! ناراحت که نشدی ؟؟
مــــن داد میزنم: مــــامــــان چی میگی؟؟
مـــامـــانم: خب دیگه پـــویان جان یه مدت محلش نذار خـــودش
پشیـــمون میشه! :) بای!
اومــــدم بیــرون میگم : مـــامـــان چرا دروغ میگـــــی؟؟
مـــامـــانم: زندگی را نفسی ارزشٍ غم خـــوردن نیست / آنقـــدر سیر
بخند که غم از رو بــــرود :)
مـــن: چه ربطی داش؟؟ جـــوابه منُ بده!
مـــامـــانم: ربطش اینٍ که بخنــــد چون نمیشه کاریش کــــرد طفلی
خعـــلی شوکه شد گف امیـــــرُ من کارش داشتم خـــودشم میدونسته
وای وای!
مــــن: دمت گـــرم دیگه با این چـــاخان کــــردنات!
زنگ زدم به دوستــــم میگه: میخـــواستم پاشم بیام شمال همونجا
ســـرویستون کنم!
نه مـــامـــانٍ دارم من؟؟ مـــامـــانــــه؟؟ :(
.: Weblog Themes By Pichak :.