دوست داشتن تصاحب نيست توافقه!!؛ هنر اينه كه پرندت جلدت بشه نه
اينكه پرهاشو قيچي كني.....
وقتی با دوستامم و مامانم یا بابام بهم زنگ می زنن. یجوری باهشون
صحبت می کنم که دوستام فکر کنن دارم با سفیر فرانسه حرف میزنم.
اخه نمی خام دوستام فکر کنن من بچه ننم :(
یه روز چند نفر تو چمنزار نشسته بودن بعد یکی میات بهشون میگه که
شما اومدید این جا تفریح . بعد اونا گفتن پ ن پ اومدیم به صورت گله ای
بچریم.
توی بچگی چند باری خونمون رو عوض کردیم هر بار که به محله جدید
می رفتیم روزهای اول که با بچه ها می رفتیم فوتبال بازی می کردیم
خودم رو می زدم به منگلی. توپ میومد از زیر پام رد می شد. این پام به
اون پام می گفت برو بخواب خلاصه یه وضی بود. بعد از دو سه روز یه
دفعه بازی خودم رو رو می کردم. ای حال میداد بچه ها مونده بودن که این
چطوری یه شبه بازیش اینحوری شده. درست عین این فیلمها.
واقعا همه ما دهه شستی ها مبتکر و خلاق بودیم...
ﯾﻪ ﺭﻭﺯﺍﯾﯽ
ﯾﻪ ﺷﺒﺎﯾﯽ
ﺑﻪ ﯾﻪ ﺍﺩﻣﺎﯼ ﺧﺎﺻﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺩﺍﺭﯼ
ﮔﻮﺷﯿﺘﻮ ﺑﺮ ﻣﯿﺪﺍﺭﯼ ﺷﻤﺎﺭﺷﻮ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﺍﻣﺎ ﻣﯿﺪﻭﻧﯽ ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﺱ
ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﺩﻟﮕﯿﺮ ﻭ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﮐﻪ ﯾﻬﻮ ﺑﺨﻮﺩﺕ
ﻣﯿﺎﯼ
ﻣﯿﺒﯿﻨﯽ ﺧﯿﺮﻩ ﺷﺪﯼ ﺑﻪ ﯾﻪ ﺻﻔﺤﻪ ﯼ
ﺧﺎﻟﯽ ﺑﯿﺠﻮﺍﺏ
ﺍﺷﮑﺎﺕ ﺳﺮﺍﺯﯾﺮ ﺷﺪﻥ
ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻓﻘﻂ ﯾﻪ ﺟﻤﻠﻪ ﻣﯿﮕﯽ
ﺍﻭﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻦ
ﺍﺧﺮﺵ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﯼ ﺷﺪ ...?
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ ﺍﮔﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺭﺿﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﯼ ﻫﯿﭻ
ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻢ ؛ ﻭﻟﯽ ﺑﻪ ﻓﮑﺮ ﺭﺿﺎﯼ ﺗﻮ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﯽ ، ﻧﯿﺴﺘﻢ
هر کی کوچیکیش دوچرخه داشته باید یادش باشه
بچه که بودیم می رفتیم از این بستنی لیوانیا میخریدیم و وختی میخوردیم
لیوانشو میذاشتیم بین گلگیر و تایر تا وقتی که حرکت میکنیم صدا موتور
گازی بده:llll
ینی هوش داشتیم در حد خوزه مورینیو :llll
یه بار موقع مدرسه ها بود که صبح از خواب بیدار شدم دیدم دیرم شده زود با تاکسی دربست رفتم مدرسه (اره پولداريم)
ديدم كسي تو حياط نيست!
سريع رفتم تو سالن تو كلاسام كسي نبود
رفتم ساعت سالنو نگاه کردم دیدم خیلی زود اومدم و بجز مستخدم هیچکس نبود!
(بعد پى بردم ساعتمون خراب بوده)
منم از فرصت استفاده کردم
رفتم تو اتاق دبیرا دفترارو باز کردم واسه خودم تا حد شاگرد اول شدن مثبتو بیست گذاشتم!
واسه اینکه شک نکنن واسه چندتا از دوستامم نمره گذاشتم!
ولی جالبش منفی هایی بود که واسه شاگرد اولمون گذاشتم!
هرچه دلم را خالی می کنم باز هم پر می شود از تو ،
چه برکتی دارد دوست داشتنت...
ﯾﻨﯽ ﻣﻦ ﺗﻮ ﮐﺎﺭ ﺧﺪﺍ ﻣﻮﻧﺪﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﻭﺳﻂ
ﺳﺨﺖ ﺗﺮﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﻣﺴﺨﺮﻩ ﺗﺮﯾﻦ
ﺁﻫﻨﮓ ﻣﻤﮑﻦ ﺗﻮ ﺫﻫﻨﺖ ﭘﻠﯽ ﻣﯿﺸﻪ!
ﺩﻟﮑﻢ ﺩﻟﺒﺮﮐﻢ ، ﺧﻮﺷﮕﻞ ﺑﺎﻧﻤﮑﻢ
دقت کردین وقتی این شارژر و هنذفری رو توکیف بغل هم میذارید...
نیم ساعت بعد که میخوای ازکیف درشون بیاری
جوری به هم گره خوردن وهمدیگه روبغل کردن که انگار لیلی و مجنونن.
بادست هم نمیشه اونجوری گره شون زد.
خـــالــه کــوچــیــکــم 17 ســالــش بــود کــه عـقــد مـیـکــنه!!!
دوران عــقـد یــه روز شــوهــر خــالــم کــه اومــده بــود دیــدن خــالــم و
کــنـارش نــشــســته بــود!!!!
یهههههــو دســت خــالمــو مــیــگیــره تــو دســتــش
خــالــم از خـجــالــت قــرمــز مــیــشه!!!!
هه !!!
شــوهـــر خــالــم : اشـــکـــالــی کــه نداره دستتو بگیرم؟!؟؟؟؟
خــالــم : نــه شــمام مــثــل بــرادرم!!!!
مــنــو مــیگــی خــودمو نگــه داشــــتم
ولــــــی داشــتم مــیمــردم
میـزو فـشــاااااااااااااااااار مـیــدادم کــه خــنــدم نــگــیره
ولـــی ای دل غافل
یـهـو تــرکـییییییییــدم : پــوفففف
خـالـمـو مـیـگـی :((
شـوهــر خــالـمـو مـیگــی :|
خــالــه س دارم مــن ؟؟؟؟
تــو کــوچــه مـنـتـظـر دوســتــم بــودم تــا از خـونــشون بــیــاد
بــیــرون!!!!
دیـــدم یــه درِ آیــنــه ای بــزرگ جــلــومــه :دی
اول رفــتــم جــلــوش و مــوهــام رو مــرتــب کــردم و بــعــدش
نــمــیــدونم چــرا مــنو مــرض گــرفــت تــوش برا خــودم ادا در مــیــاوردم
!!!!
یــه لــبــخــند ژکــونـــد مــیــزدم بــعــدم تو دلـــم مــیــگــفــتم : اوووف
چــه پــســر نــازی :)
بـاز دسـتــمــو مــیــذاشــتــم زیــر چــونــم نیــگا بــه افــق هــای دور
دســت مــیــکــردم
مــوهــامــو مــیــرخــتم تــو صــورتــم بــعــد بــا یــه حــرکــت
کــامــلاتاکــتــیــکــی یــدفــه ی ســرمــو مــیــدادم اونــطــرف کــه
مــوهـــامـــم بـــاش بـــره اونــطــرف
بــعــد چـــن دقــيقــه یــه خانوومه در رو باز کـــرد و بــا خــنــده گــفـــت:
گـــل پــســر؟؟؟؟
من : بــلــه ؟؟!!
خانــومــه :خــدا پــدر مــادرت رو واســت نیــگــر داره کــه دلــمــون رو
شــاد کـــردی :)
کــل خــانــومــای داخــل آرایــشــگــاه از خــنــده داشــتــن زمــیــنو گــاز
مــیــزدن
هــیــچـــی دیــگــه تا مــدتــا اووون دور و ورا آفــتــابـــی نــشــدم
پاییز که شد؛
به جُرمِ کم کاری اخراجش کردند؛
رُفتگری که عاشق شده بود؛
و برگ ها را قدم می زد و جارو نمی کرد ...
یکی از فانتزیام اینکه......
.
تو دانشگاه یکی از اساتید تهدیم کنه ک بهت صفر میدم...
بعد منم در حضور همه برم جلوش سرمو بکوبم به دیوار بگم...منو از نمره
میترسونی من زندگیمو باختم استاد...برو از خدا بترس..):
یه بارم میخواستم بلال درست کنم توی پارچ آب نمک درست کردم
بعد میخواستم بلال ها رو بذارم داخلش گفتم با پارچ یکم اب میریزم رو ذرت.
خلاصه اب داخل پارچ رو یادم رفت خالی کنم رنگش هم چندان غیر عادی
نبود مامانم با همون اب نمک غذا درست کرده بود غذا هم وحشتناک شور
بود.هیشکی هم نمیدونست چرا اینجوریه منم به روی خودم نیاوردم.
هههههههههههههه
یه روز تو اداره یکی از همکارا رو دیدم که ریشش رو پرفسوری میزد، از
دور بلند صداش زدم که پرفسور چطوری!؟ یه نگاهی به من انداخت ولی
عکس العملش مثل همیشه نبود! رفتم طرفش که بهش بگم : با تو
بودما!!؟ یه مرتبه متوجه شدم که اون بنده خدا یه ارباب رجوعه!
سرمو انداختم پایینو یواشی جیم شدم!!!
ساعت دو نصفه شب یکی اول زنگ زد بعد اس ام اس داد که من یه پسر
۲۶ سالم از ,,,,,,,,, به قرآن شماره شما رو همینجوری گرفتم اگه دختری
تو رو قرآن جوابمو بده خیلی خیلی دوستت دارم!!!
ملت تحت فشارن بخدا
.: Weblog Themes By Pichak :.