تاريخ : برچسب:خاطرات خنده دار, | | نویسنده : zahra
یه روز تو جاده شمال داشتم میرفتم، یه دفه یه گاو پرید وسط جاده منم
محکم زدم رو ترمز و خیلی شاکی شدم
شروع کردم به بوق زدن، دیدم همینجوری وایساده وسط جاده عین بز داره
منو نیگا میکنه ،یعنی درگیر جذبش شده بودم
اومدم پیاده شم دیدم گاوه یه نگا به من کرد، یه نگا به تابلوی محل عبور
حیوانات، بعد یه سری به نشونه افسوس تکون داد و رفت...
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.