رفته بودیم خونه ی یکی از فامیلامون که یه گودزیلای 6ساله دارن.
هی می رفت هی میومد,پامو لگد میکرد اخرشم دست کیکیشو مالید به لباسم
مامان گودزیلا:وای ت رو خدا ببخشیدا...... من: ن بابا این چه حرفیه بچس دیگه نمی فهمه ... بعدشم رفتم لباسمو تمیز کنم
عرشیا(گودزیلا):خاله,خاله فاطمه بیا اتاقم کارت دارم
رفتم ت اتاقش میگه خاله جون ببخشیدا اما نفهم شمایی که من یه ساعته دارم با زبون بی زبونی میگم لامصب کارت دارم نمی فهمی.
من:((((((((((((((((((((((((:
بعدش عرشیا با کلی مقدمه چینی و نشون دادن سی دی و کتابای جدیدش گف خاله من از شما خیلی خوشم میاد.
من:(((((((((((((: چرا؟؟؟؟؟
عرشیا:اخه خیلی خوشکلی همیشه ام بوی خوب میدی تازشم واسم پاستیلم میخری. یه سوالم کنم؟
من:بپرس گل پسر؟
عرشیا:خاله دوس پسر موس پسر داری؟
من: ن این چه حرفیه خاله جون
عرشیا:اخ جون منم با کسی نیستم پس میای باهم دوس پسر دوس دختر شیم؟؟؟
من: ((((((((((((((((((((((((((((:
موقع رفتن(عرشیا):فاطمه جونم فکرات کن من از مهد اومدم بهت زنگ میزنم.....
ایا اینا بچن؟واقعانی؟خدایی بچن این نسل؟؟؟!!!!!
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.